دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم، حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد. محکوم شدم به تنهایی و مرگ. کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم. و من گفتم که به تو بگویند: دوستت دارم. سرم یه سایه بون میخواد تو این دنیای نامهربون یه یار مهربون میخواد وقتی بهت فکر میکنم وقتی به عکست نگاه میکنم وقتی تو تنهایی هام بهت فکر میکنم وقتی تو خلوت دلم راهت میدهم و باهات حرف می زنم وقتی باهات صحبت میکنم فقط و فقط می تونم بهت بگم که حتی بیشتر از دوست داشتن دوستت دارم امشب کسی که خودش هم عین نامش غمگین بود و از عشق سرخ به من آموخت که گاهی انسان میگرید بدون آنکه چشمانش خیس شودو تنها علامت گریه تر شدن چشم نیست و من اندکی بعد از خودم دلتنگ شدم که کسانی که بی چشم خیس گریه میکنند ابری ترند سبک هم نمیشوند، دل و دستشان هم میلرزد اشک هم که نمی ریزند پس خیالشان راحت تر است بنام کاتب کتیبه عشق دوباره دلم گرفته و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است مثل لحظه سوختن پروانه، مثل لحظه شکستن یک قلب تنها و دوباره این دل بهانه میگیرد احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم هیچکس نیست....!!!!
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و ان وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
دوباره آسمان این دل ابری شده
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده
دوباره دلم گرفته است
میخوانم و اشک میریزم
در گوشه ای، تنهای تنها و خسته از این دنیا
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود
خیلی دلم گرفته است
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده
خیلی دلم گرفته است
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفس گیر رها شوم
اما نمی توانم
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است
اما کسی نیست تا با من درد دل کند
و آرام شوم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |