دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم، حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد. محکوم شدم به تنهایی و مرگ. کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم. و من گفتم که به تو بگویند: دوستت دارم. سرم یه سایه بون میخواد تو این دنیای نامهربون یه یار مهربون میخواد وقتی بهت فکر میکنم وقتی به عکست نگاه میکنم وقتی تو تنهایی هام بهت فکر میکنم وقتی تو خلوت دلم راهت میدهم و باهات حرف می زنم وقتی باهات صحبت میکنم فقط و فقط می تونم بهت بگم که حتی بیشتر از دوست داشتن دوستت دارم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |